loading...

ایستگاه بعد

داستان های عاشقانه داستان های مینیمال کتاب شعر ایستگاه بعد و داستان های کوتاه داستان عاشقانه

بازدید : 293
سه شنبه 19 آبان 1399 زمان : 5:37

تورج زنبور دار بود او کندوی زنبورها را به کوهستان برده بود زنبورها هر روز صبح به کوهستان می‌رفتند و بعد از ظهر به کندو برمی‌گشتند و تورج با شکر. از آنها پذیرایی می‌کرد.

روز گرمی‌بود و خورشید این الماس جاودان در افق می‌درخشید زنبورها روی گل‌های بابونه می‌نشستند و بعد از خوردن شیره‌ی گل‌ها برای آنها گرده افشانی می‌کردند.

تورج از صخره‌‌‌ای بالا می‌رفت ناگهان پایش سر خورد و پای تورج پیچ خورد و آسیب دید چند کوه نورد او را دیدند و به بیمارستان بردند دیگر شب شده بود تورج به سعید دوستش که او هم زنبوردار بود زنگ زد و از او خواست به زنبورها رسیدگی کند.

سعید با جیپ خود به طرف کوهستان به راه افتاد و وقتی به کندو‌ها رسید زنبور‌ها خیلی گرسنه بودند او برای آنها شکر ریخت و آنها سیر شدند سعید وقتی کندو‌ها را باز کرد آنها سرشار از عسل شده بودند.

تورج فردای آن روز با پای باند پیچی شده آمد و عسل‌ها را برداشت کرد و آن عسل‌های تازه را به بازار برد.

12 کد شگفت‌انگیز موبایل که باید بدانید

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی